نگاهی به آخرین فیلم کارگردان جوان سینما
زیر درخت گردو
درخت گردو، به حمله شیمیایی رژیم بعث عراق به سردشت میپردازد و پیمان معادی، نقش اول فیلم را بازی کرده است. مهران مدیری و مینا ساداتی نیز در این فیلم بازی کردهاند. فیلم در حقیقت سه برهه زمانی را به نمایش میگذارد و کارگردان برای هر یک از این دههها، به تکنیک فیلمبرداری همان زمان متوسل شده است.
درخت گردو، به حمله شیمیایی رژیم بعث عراق به سردشت میپردازد و پیمان معادی، نقش اول فیلم را بازی کرده است. مهران مدیری و مینا ساداتی نیز در این فیلم بازی کردهاند. فیلم در حقیقت سه برهه زمانی را به نمایش میگذارد و کارگردان برای هر یک از این دههها، به تکنیک فیلمبرداری همان زمان متوسل شده است. سال 66 را با دوربینهای 16 میلیمتری ضبط کرده، سال 84 را با دوربین 35 میلیمتری و سال 95 را با دوربینهای دیجیتال.
علیرغم تلاش تیم کارگردانی و بازی خوب بازیگرها، این فیلم یکی از پرحاشیهترین فیلمهای مهدویان است و نقدهای موافق و مخالف بسیاری نسبت به کارگردانی این جوان سینمای ایران صورت گرفته است. مهدویان در سی و هشتمین جشنواره فجر انقلاب اسلامی، توانست سیمرغ بهترین کارگردانی را به خانه ببرد. این در حالی بود که «درخت گردو» رقیبان قدرتمندی مانند «خورشید»، «روز صفر» و «شنای پروانه» در جشنواره حضور داشتند. همین مسئله باعث به وجود آمدن ابهاماتی راجع به سیاسی بودن جشنواره و هیئتداوران شده است. سال گذشته نیز که فیلم «شبی که ماه کامل شد» هفت سیمرغ را به نام خود ثبت کرد، منتقدان بسیاری از سیاسی بودن جشنواره سخن گفتند. این ابهامات با سخنانی که مهدویان در اختتامیه جشنواره و دریافت سیمرغ خود مطرح کرد قوی تر شدند.
مجسمهسازی بعد از پایان کارش، دوستش را دعوت کرد و نظرش را جویا شد. دوستش بهشدت مجذوب دست مجسمه شده بود و از آن بسیار تعریف میکرد. مجسمهساز تبر را برداشت و دست مجسمه را قطع کرد! اثر هنریای که فقط یک جزء آن دیده شود، بهتر که همان هم نباشد!
درخت گردو اگر بازی پیمان معادی را نداشت دیگر چه داشت؟ پرواز هلیکوپتر و جنگندهها لابد؟
داستان اگرچه سوژه بسیار خوب و غریبی است اما خوب پردازش نشده است! روایتگری مینا ساداتی هم قوی نیست! مخاطب هیچ تعلقی به روایتگر داستان ندارد و در ادامه داستان هم نقش برجسته و منطقیای نصیب راوی نمیشود! کارگردان هم به جای اینکه شخصیت اوستا قادر را به ما نشان دهد، آن را از دهان راوی در ذهن ما میگنجاند! چیزی که بیشتر به درد رمان میخورد نه سینما. روایتها هم بعضاً خیلی کوتاه هستند که فرصت ارتباط با مخاطب را پیدا نمیکنند. اطلاعات بیشتری هم به مخاطب نمیدهند تا بگوییم روند قصه را پیش میبرند. بیشتر شبیه یک درد و دل زنانه هستند.
پردازش داستان کامل نیست؛ اصلاً معلوم نیست چه پیوندی بین این خانواده تهرانی و اوستا قادر برقرار شده است که تا لحظه مرگ هم گسستنی نیست. حتی در دادگاه لاهه هم در کنار قادر هستند! چرا؟ واقعاً این خانواده چه سِمتی دارد که در دادگاه لاهه هم حاضر میشوند؟ جز یک دکتر و معلم روستا هستند؟
خود فضای دادگاه هم با اینکه ظرفیت بسیاری برای دفاع از ملت مظلوم کُرد داشت ولی هیچ استفادهای از آن نشد! قاضی ساکت است و انگار اوستا قادر هم چندان حالی برای بازی کردن ندارد. آن همه داغ و سوزشی که قادر در فوت عزیزانش به مخاطب انتقال داد، در دادگاه لاهه کلاً سرد و خاموش است. چه کسانی شکایت داشتهاند؟ نتیجه این شکایت چه میشود؟ روند رسیدگی به پرونده چگونه پیش میرود و قادر چگونه انتقام خون فرزندان خردسال و همسرش را میگیرد؟ قادر هیچ حسی نسبت به دشمن ندارد! هیچ واکنشی به جنگافروزی و مصیبتی که رژیم بعث بر سر این ملت آورده است نشان نمیدهد! قادر فقط به کودکانی که از دستشان داده است فکر میکند. تنها همّت او دفن آنها زیر درخت گردوست. قادر حتی نمیتواند تنها دختر به جای مانده خود را هم پیدا کند و تلاش و دغدغهای هم از او چنانکه مخاطب انتظار دارد نشان داده نمیشود. دختری که یادگار مریم، معشوق اوست. دختری که وصیت مریم برای ادامه زندگی قادر بوده است: «ژینا»[1]
و تمام این نقایص زیر بازی درخشان «پیمان معادی» پنهان شده است. بازی پیمان معادی اگرچه جالب است اما از پس لهجه کردی بر نیامده. به همین خاطر صدای او را در اکثر صحنههای فیلم مبهم میشنویم و فقط زیرنویس را میخوانیم. صدای او را پایین آوردهاند تا کیفیت افتضاح لهجهاش رو نشود.
این فیلم اگرچه ظرفیت حرفهای خیلی بزرگتری را داشت اما کارگردان آن را ذبح کرد! مهدویان با اینکه همیشه سوژههای انقلابی را برای سینمای خود انتخاب کرده است و همیشه هم موردحمایت طیف انقلابی جامعه قرارگرفته و آثار سینمایی او با استقبال مخاطبان حزباللهی به فروش رسیده است اما گراهایی میدهد که بیشتر به نفع پایگاه اصلاحطلبان است. مهدویان که در کارنامه خود، کارگردانی فیلم انتخاباتی روحانی در سال 96 هم دارد، زاویه خود را با مخاطبان و مدافعان آثارش بیشتر و بیشتر کرده است.
این گراها در فیلم «درخت گردو» هم دیده میشود که همچون وصله ناجوری در انتهای فیلم چسبانده شده. جایی که راوی، خاطره ژینا دختر گمشده و ندیده اوستا قادر را زنده میکند، تصاویری میبینیم که با منطق فیلم سازگاری ندارد. تصاویر دختران شاد و سرخوشی که در مستی نوجوانی به سر میبرند. درحالیکه «ژینا» دختر اوستا قادر باید 29 ساله باشد، چرا کارگردان دنبال دخترکان تازه بالغ میرود؟ جذابترند؟ دخترهایی هم که نشان میدهد هیچکدام چادری نیستند، محجبه هم نیستند (با تعریف حجاب شرعی البته نه عرفی) علت سرود دستهجمعی دختران در پایان فیلم چیست؟
عجیب تر از آن، آغاز فیلم با کولبرانی است که دیگر تا پایان فیلم آنها را نمیبینیم. کولبران این وسط چه کارهاند و با چه منطقی در فیلم گنجاندهشدهاند؟ آیا همین که بگوییم با نشان دادن کولبر، محرومیت قوم کُرد پس از سالها جنگ و سختی نشان داده میشود کفایت میکند؟ چنین تصویری شاید در منطق یک عکاس جایی داشته باشد اما منطق سینما، این همه وصله و پینه را برنمیتابد. در منطق سینما اگر تفنگی روی دیوار نشان داده میشود باید تا پایان فیلم شلیک کند و الا زائدهای است که فضای فیلم را اشغال کرده است.
پینوشت:
[1] ژینا یعنی زندگی.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}